سلام آقا!
هر چه خواستم امشب را بی خیال شوم و نیایم پای این مانیتور، این دل تاب نیاورد که نیاورد! می دانید آقا ، دلم شور می زند امشب... دلم شور می زند و شنیده ام از علایم ظهور تو صیحه ایست که آسمان همچو شبی از این ماه را به خروشی می لرزاند و امشب... شب انتظار است...شب انتظار...
امشب شب توست، شب آقایی تو... و در لحظه لحظه های امشب تویی که دیده می شوی... امشب در تار و پود جوشن کبیر تو را باید صدا زد و در الغوث گفتن ها تو را باید خواست... امشب به قرآن باید قسم داد تو را و خدای تو را...امشب باید ذره ذره بودنمان را اشک کنیم و بباریم، بلکه خدا ببخشاید بر ما آنچه مانده است از غیبت تو و کاش امشب باز می شد این گره کور و صبح ما بودیم و مژده آمدن تو ...
آه مولا یعنی می شود ؟ یعنی می شود امشب خدا صدا بزند ما را و آشتی کند با ما ؟ یعنی می شود امشب آسمان آبستن لحظه ای باشد که برای رسیدن آن تمام خلقت آفریده شد؟ ...یعنی می شود که امشب تو برای ما رقم بخوری و آمدنت در دفتر عمر تک تک ما بدرخشد مثل همان ستاره هایی که معلم کودکی هامان می زد به مشق های خوبمان؟... و چقدر مشق عمر من خوب بود امسال آقا ؟ چقدر حضور خدا را صرف کردم در لحظه هایم؟ چقدر رضایت تو را سرمشق کردم در اعمالم؟ چقدر؟...
...
آقا، مباد بی تو بگذرد امسال هم...مباد غروب جمعه های دلتنگی ما پر باشد از بغض نیامدنت... مباد قنوتهای التماس ما لبریز شود از غم غیبتت ... مباد نفس بکشیم و تو نباشی... مباد آقا...مباد...
...
دلم شور می زند امشب و آسمان هنوز ساکت است...
الغوث الغوث خلصنا من الغربة یا رب!